اشعار شهادت امام رضا(ع)

چه غم گر گنه کار و نامه سیاهم
علی بن موسی ارضا داد راهم

امام رئوفی که عالم فدایش
کرم کرد و داد از عنایت پناهم

زفعلم نپرسید، کاهل خطائی
برویم نیاورد من رو سیاهم

سراپا شدم غرق دریای رحمت
نگویید دیگر که غرق گناهم

همه روی گردانده بودند از من
رضا کرد با چشم رحمت نگاهم

کنم ناز دیگر به طوبی و سدره
که در بوستان ولایت گیاهم

به جز دامن آل عصمت نگیرم
به غیر از رضای رضا را نخواهم

چو می خواست راهم دهد از کرامت
عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم

اگر خوار بودم، اگر پست بودم
رضا داد قدرم، رضا داد جاهم

اگر کوه عصیان بود روی دوشم
اگر گشته کاهیده تن مثل کاهم

شدم خاک پای امام رئوفی
که بر شهر یاران کند پادشاهی

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند دوّم

در امواج بحر ولایت حبابم
صدف سینه، مدح رضا رضا درّ نابم

به خاک کریمی رخ خود نهادم
که او بحر بی انتها من سرابم

نگرداند روی کرم زین سیه رو
نکرد از در لطف و رحمت جوابم

بهشتم گرفته در آغوش آری
چرا از جهنم بود اضطرابم

به دریا شدم متّصل گر چه دائم
در این بحر موّاج کم از حبابم

به بیداری ام داد جا در حریمش
نبودی گمان این سعادت بخوابم

اگر چه خطاکار و نامه سیاهم
اگر چه همان مستحق عذابم

رضا کرد بر من نگاهی کز آن شد
گناهان مبدّل همه بر ثوابم

حساب گنه رفته از دست امّا
رضا دست گیرد به روز حسابم

مرا نوکری باشد آن دم گوارا
که مولا کند از کرم انتخابم

اگر سائلم سائل کوی اویم
اگر ذرّه ای محو در آفتابم

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند سوّم

امامی که خورشید در آستانش
زند بوسه بر مقدم دوستانش

تمام بهشت و همه لاله هایش
نیازد زد به یک لاله از بوستانش

بود باز پیوسته بر بی پناهیان
دَرِ آستان ملک پاسبانش

جهنّم شود رشک رضوان چو بروی
غباری برد باد از آستانش

به قربان آن پارۀ جسم احمد
که بگرفته در بر خراسان چو جانش

زهی بر علو مقام و تواضع
خدا همکلامش، گدا همزبانش

چکونه مرا رد کند آن امامی
که در باز باشد به خلق جهانش

ورود بهشت و خروج از جهنّم
بود کمترین لطف بر میهمانش

کجا در ببندد به من آن امامی
که باشد عنایت به خلق جهانش

گنه کار چون روی آرد بر این در
امید است زیباترین ارمغانش

اگر سائلم سائل آن امامم
که جبریل شد سائل آستانش

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند چهارم

اگر چه گنه کار و آلوده هستم
زصهبای لاتقنطوا مست مستم

سزد پا به بال ملائک گذارم
که بر غرفۀ این ضریح است دستم

هم از جان بر این آستان رخ نهادم
هم از دل بر این پنجره رشته بستم

امام غریبان ولی نعمتم شد
که عمری سر سفرۀ او نشستم

رضا ای فروغ تو صبح نخستم
رضا ای ولای تو عهد الستم

به حبّ تو دادار را می ستایم
به مهر تو معبود را می پرستم

زتو لطف و احسان زمن جرم و عصیان
تو آنی که بودی، من اینم که هستم

به پیمانه ای هستی ام را بسوزان
به رویم میاور که پیمان شکستم

گر آلوده بودم از این کوی بودم
و گر خار بودم در این باغ رستم

به من در ز رأفت گشودی و گر نه
تو بالای بالا و من پست پستم

شهی کو گدا می پذیرد تو هستی
گدائی که شاهش نوازد من استم

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند پنجم

خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی

خوشا آن که تنها تو را دوست دارد
چه خوش تر اگر دوستدارش تو باشی

زبیداد پائیز هم غم ندارد
هر آن دل که باغ و بهارش تو باشی

بر آن محتضر می برم رشک هر شب
که شمع شب احتضارش تو باشی

خراسان، حریم حرم هاست آری
حریمی که پروردگارش تو باشی

خوش آن خانه بر دوش دور از دیاری
که هم خانه و هم دیارش تو باشی

خوشا آن گدائی که تنهای تنها
کناری نشنید، کنارش تو باشی

خوشا آن تهی دست بی برگ و باری
که در این چمن برگ و بارش تو باشی

خوشا آن که یک عمر پروانه ات شد
که یک لحظه شمع مزارش تو باشی

بود ناز بر لاله زار خلیلش
کسی را که بر دل شرارش تو باشی

شعاری به پیشانی خود نوشتم
خوشا آنکه تنها شعارش تو باشی

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند ششم

به کوی تو تا چشم دل باز کردم
زخورشید غمزه به مه ناز کردم

اگر درد آوردم این جا طبیبا
فقط در حضور تو ابراز کردم

شبی پای دیوار صحن تو خفتم
زخود تا خداوند پرواز کردم

شفا بخش دل گشت، آوایم این جا
سخن از تو گفتم که اعجاز کردم

تو بر راز من از من آگه تر استی
من از لطف تو کشف این راز کردم

ز نای تو تنها نوا داده ام سر
به سوز تو تنها سخن ساز کردم

به مهر تو در این جهان پا نهادم
به شوق تو در مهد آواز کردم

به عشق تو آخر شود کارم آخر
به فیض تو زآغاز، آغاز کردم

به کوی تو معبود را سجده بردم
به خاک تو خود را سرافراز کردم

برانی بخوانی تو را دارم و بس
تو را یافتم ترک هر آز کردم

چو گشتم گدا بر در بارگاهت
به این بیت ترجیع، لب باز کردم

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند هفتم

تو گنجی و دل هاست ویرانۀ تو
تو شمعی و جان هاست پروانۀ تو

الهی در این صحن، گردم کبوتر
که فیضم به بخشند از دانۀ تو

برم رشک بر آن تهی دست زائر
که خوابیده پشت در خانۀ تو

مرا از کرم عقل پاکی عطا کن
که باشم همه عمر دیوانۀ تو

به زوّار خود آن قدر مهربانی
که بار غم اوست بر شانۀ تو

شود هفت دوزخ گل هشت جنّت
به یک قطرۀ اشک غریبانۀ تو

مرا تشنه مگذار آن که دائم
زند موج، کوثر به پیمانۀ تو

به جان جواد و به موسی بن جعفر
به معصومۀ تو، به ریحانۀ تو

سزد گیرم و افکنم در جحیمش
اگر دل شود جای بیگانۀ تو

زدیوانگی بخت فرزانه ام ده
که دیوانۀ تواست فرزانۀ تو

چه نیکوتر از این که من هر چه دارم
بود از عنایات و ماهانۀ تو؟

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند هشتم

تو آئینۀ طلعت کبریائی
جگر پارۀ خاتم الانبیائی

تو قرآن، تو توحید، تو دین، تو ایمان
تو زهرای مرضیه، تو مرتضائی

تو بدرالولایه، تو شمس الائمه
تو مولا علی بن موسی الرّضائی

تو یاسین، تو طاها، تو کوثر، تو قدری
تو کعبه، تو مروه، تو سعی و صفائی

مزار تو در خاک طوس است امّا
تو در جان مائی تو در قلب مائی

تو یار غریبانی و خود غریبی
تو تنهائی و با همه آشنائی

کجا رو کنم از پی عرض حاجت
تو باب المرادی، تو مشکل گشائی

زهی جاه و رفعت، زهی لطف و رأفت
که نه از خدا و نه از ما جدائی

چو برخیزم از خاک، در حشر گویم
علی بن موسی، کجائی، کجائی

به جان جوادت پی بازدیدم
سه جائی که خود وعده دادی بیائی

مرا بر در خانۀ تواست بهتر
زملک سلاطین، مقام گدائی

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند نهم

دریغا دریغا که از جور مأمون
دل مهربان تو شد روز و شب خون

عجب از تو گردید مهمان نوازی
که در خانۀ خود تو را کشت مأمون

تو با هر غریب آشنا بودی امّا
غریبانه جان از تنت رفت بیرون

جگر خون، دل از رهر کین پاره پاره
خراسان! زمهمان نوازیت ممنون

الهی به مظلومی ات خون بگریم
الهی غمت در دلم گردد افزون

الهی نبیند دمی روی شادی
هر آن دل که بر غربتت نیست محزون

دریغا شگفتا که فرزند موسی
شود کشته از کینۀ نجل هارون

چو بردند نعش تو بر دوش یاران
چو گردید جسم تو در طوس مدفون

زنان خراسان خراشیده صورت
زسیلی نمودند رخساره گلگون

زپا اوفتادی و بر بذل دستت
فلک بود مرهون و من نیز مدیون

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند دهم

نبی را به خاک حجاز است و ایران
دو کس پارۀ تن، دو تن بهتر از جان

مطاف ملک، فاطمه در مدینه
علی بن موسی الرّضا در خراسان

یکی شهر طوسش زند بوسه بر پا
یکی بهر گریه رود در بیابان

یکی مدفنش بوسه گاه خلایق
یکی خانه اش سوخت از نار سوزان

رواق یکی سر بر افلاک برده
مزار یکی مانده با خاک یکسان

یکی در فراق پسر دل پر از خون
یکی در عزای پدر دیده گریان

یکی را جوادش گرفته است در بر
یکی محسنش پشت در گشت قربان

یکی روز شد دفن در شهر غربت
یکی شب غریبانه تر از غریبان

چه می شد اگر جای شب روز روشن
تن فاطمه دفن می شد به ایران

الا فاطمه قبر فرزند خود بین
که در طوس تابد چو ماه فروزان

اگر بود قبر تو در کشور ما
کجا بود تنها، کجا بود پنهان

زنم بوسه بر قبر فرزندت این جا
که عطر توام بر مشام آید از آن

الهی زبان مرا وقت مردن
به این بیت ترجیع، گویا بگردان

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند یازدهم

غریبی که سوزانده هجرت وطن را!
بآتش کشیده دل مرد و زن را

تو تنهای تنها ولی در غم خود
عزا خانه کردی دو صد انجمن را

چرا درد خود را به مردم نگفتی
چرا در دلت حبس کردی سخن را

به کوچه عبا بر سر خود کشیدی
چرا وا نکردی به شکوه دهن را

زمین خراسان کجا داشت باور
که گیرد در آغوش خود آن بدن را

زنان خراسان به پاس عزایت
ببخشند مهریۀ خویشتن را

تو آن باغبانی که داغت زد آتش
دل لاله و بلبلان چمن را

به هنگام تشییع جسمت ملک گفت
نسیم خراسان مبر یاسمن را

کجا رو کنم با که گویم خدایا
که مأمون دون می کشد بوالحسن را

الا یا جوادالائمّه بر کن
زداغ غریب خراسان وطن را

در این آستان تا گدای تو هستم
ندارد کسی عزّت و قدر من را

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

*****

بند دوازدهم

سزد در غمت آسمان خون بگرید
زمین، چشم گردد چو جیحون بگرید

به یاد تو پیوسته چشمم رضا جان
چو ابری که بارد به هامون بگرید

شود تازه داغ جوادت چو بیند
به دنبال تابوت، مأمون بگرید

تو در پیش چشم جوادت دهی جان
جوادت تماشا کند خون بگرید

دلم گشته دریای آتش خدا را
بگو دیده ام در غمت چون بگرید

کجا بود معصومه تا از برایت
در آن حجره با قلب محزون بگرید

الهی روم سر گذارم به صحرا
دو چشمم به یادت چو مجنون بگرید

تو از بس رئوفی عجب نیست ای دوست
که در ماتمت دشمن دون بگرید

علی بن موسی دو چشمی که بر تو
نگرید زبیداد گردون بگرید

زسوز دلت بر دلم آتشی زن
که هر چشمم از بحر افزون بگرید

گدای در خانه تواست (میثم)
مبادا زکوی تو بیرون بگرید

گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم

غلامرضا سازگار

*********************

عزت از ال عبا داریم ما 
الفتی با اولیاء داریم ما

در دل انوار خدا داریم ما
دوستی با مرتضی داریم ما

در خراسان کیمیا داریم ما
هرچه داریم از رضا داریم ما

ما همه دردیم و درمان از رضا
ما همه مسکین و احسان از رضا

ما همه بی نام و عنوان از رضا
وه صفای این گلستان از رضا

آبروی ملک ایران از رضا
قم ز معصومه خراسان از رضا

در خراسان کربلا داریم ما
هرچه داریم از رضا داریم ما

شاعر؟؟؟؟؟

 

 



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام رضا(ع) مهدی وحیدی
[ 11 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام رضا(ع)


       
      ای ضامن آهو همۀ بود و نبودم
      قربان تو و لطف و عطای تو وجودم
      
      جان می دهم آقا! عوضش عشق عطا کن
      در معامله ای یک طرفه طالب سودم
      
      در بین محبان تو آلوده ترینم
      شرمنده از اینم که مطیع تو نبودم
      
      گه گاه تو را دیدم و نشناختم ای وای
      صد حیف که آغوش برایت نگشودم
      
      گاهی به سر سفره کنار تو نشینم
      همراه تو ای شاه غذا میل نمودم
      
      یا فاطمه می گویم و این اذن دخول است
      راهم بده من سینه زن یاس کبودم
      
      گفتم به شما شیعه اثنی عشرم، نه
      از کودکیم گریه کن جدّ تو بودم
      
      در صحن دو چشم من از آن روز که وا شد
      با گریه و با اشک حسینیه بنا شد
      
      ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را
      از من بخر این ناله و این اشک و بکا را
      
      پر باز نکردی و کرم لا اقل آقا
      واکن به روی من یکی از پنجره ها را
      
      ای دست شفا بخشی تو پنجره فولاد
      انگار مسیح از تو گرفته است شفا را
      
      این نقطۀ پایان محرم، صفر ماست
      امضا بنما تذکرۀ کرب و بلا را
      
      امروز، دوماه است عزادار شمائیم
      سخت است در آریم ز تن رخت عزا را
      
      در روز سیه پوشی مان مادرمان بست...
      ....با دست خویش دگمۀ پیراهن ما را
      
      امروز ولی نیست توقع که بیاید
      باید که کند دفع خطر شیر خدا را
      
      جز اشک ندارم به کفم ، شاید همین اشک
      خاموش کند دامن ام النجبا را
      
      امروز که از زهر ، ز پا تا سرتان سوخت
      انگار دوباره، پسِ در مادرتان سوخت
      
      تو آمدی و بود عبا بر سرت آقا
      خون بود سفیدی دو چشم ترت آقا
      
      وقتی به روی خاک نشستی به گمانم
      شد زنده تو را خاطرۀ مادرت آقا
      
      ای لالۀ شاداب گلستان امامت
      دست چه کسی کرد تو را پرپرت آقا
      
      این کیست امامه به سرش نیست؟ جواد است
      از راه دراز آمده تاج سرت آقا
      
      شد موقع تحویل امانات امامت
      دادی به پسر خاتم انگشترت آقا
      
      صد شکر سر تو به روی دامن او بود
      وقتی که کشیدی نفس آخرت آقا
      
      چشم تو به ره ماند و نیامد به کنارت
      
      در موقع جان دادن تو خواهرت آقا
      
      تشییع شدی لیک نه در زیر سم اسب
      گل بود که می ریخت روی پیکرت آقا
      
      کِی با لب تشته سرت از پشت بریدند؟
      آیا پی انگشترت ، انگشت بریدند؟
      
      سعید توفیقی
      
      ******************
      
      
      با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید
      ناله برای کشته دیوار و در کشید
      
      او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف
      آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید
      
      یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود
      گاه سحر به جانب جانانه پر کشید
      
      در انتظار آمدن میوه دلش
      پا را به سوی قبله چنان محتضر کشید
      
      سینه زنان دریده گریبان پسر رسید
      دستی به روی ماه کبود پدر کشید
      
      شمس الشموس روی زمین اوفتاده و
      فریاد ای پدر ز دل خود قمر کشید
      
      آه از دمی که زینب کبرای غم نصیب
      آمد تن امام زمانش به بر کشید
      
      با دست زخم خورده خود دختر علی
      تیر شکسته از تن ارباب در کشید
      
      گل مانده بود در وسط تیغ و نیزه ها
      آمد ز پای ساقه یاسش تبر کشید
      
      حسن لطفی
      
      ******************
      
      
      آخرین پاره سرخ جگرم را سوزاند
      زهر وقتی که من و بال و پرم را سوزاند
      
      نیست آبی که نفس بین گلو بند آمد
      جرعه آبی که عطش تشنه تنم را سوزاند
      
      گریه دارند به حالم در و دیوار و جواد....
      ....ناله بی کسی ام دور و برم را سوزاند
      
      کاش میریخت به بیرون جگرم حیف نشد
      مانده در سینه و پا تا به سرم را سوزاند
      
      خوب پیداست از این پا به زمین کوبیدن
      آتش و داغ تن محتضرم را سوزاند
      
      داغ آن طفل زبان بسته که حتی حالا
      داغ لب هاش دل شعله ورم را سوزاند
      
      مادرش پشت حرم بر سر خاکش میگفت :
      این چه تیری ست که حلق پسرم را سوزاند
      
      مادرش گرم سخن با لب او بود هنوز
      که حرامی پِی گهواره حرم را سوزاند
      
      خیمه ای شعله ور افتاد به روی طفلی
      دخترک گفت که ای عمه سرم را سوزاند
      
      کعب نی ،سیلی و زنجیر تبانی کردند
      نیزه ها آمده و فاتحه خوانی کردند
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ******************
      
      
      به خاک حُجره رُخش را چو آشنا می کرد
      گرفته بود دلش... یاد کربلا می کرد
      
      اگر غریب نبود پس چرا چنان مادر
       برای آمدن مرگ خود دعا می کرد
      
      به یاد کوچه زمین می نشست و بر می خواست
      درون خویش یقین یاد مرتضی می کرد
      
      نبود خواهرش آنجا وگرنه در حُجره
       ز روی چهره او خاک را جدا می کرد
      
      میان حُجره غریبانه دست و پا میزد
      جواد را ز نوای جگر صدا می کرد
      
      پس رسید و به دامن گرفت رأس پدر
      و سِرّ روضه ی سر بسته برملا می کرد
      
      نهاد چهره خود را به چهره بابا
      اشاره ای به علی اکبرش رضا می کرد
      

      
      ******************
      
      
      آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
      یعنی امروز ست روزِ ناله هایِ آخرش
      
      هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
      میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش
      
      رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی
      بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش
      
      او زمین می خورد و میخندید بر حالش عدو
      این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش
      
      صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد
      حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش
      
      بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
      خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش
      
      یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
      از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
      
      کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود
      قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش
      
      هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد
      تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش
      
      تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت
      از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش
      
      آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل
      دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش
      
      قاسم نعتمی
      
      ******************
      
      
      بوي باران و بوي دلتنگي
      مي وزد از حوالي چشمت
      چه شده که شقايق و لاله
      مي چکد از زلالي چشمت
      **
      آسمان هم به گريه افتاده
      هم نفس با نگاه بارانيت
      ناله ناله فرات مي ريزد
      زمزم اشک هاي پنهانيت
      **
      بغض هاي دلت ترک مي خورد
      در همان شام بيقراي که ...
      لاله لاله دل پريشانت
      خون شد از خون آن اناري که ...
      **
      در غروب نگاه محزونت
      آرزويي به جز شهادت نيست
      چه غريبانه اشک مي ريزي
      و به بالين تو جوادت نيست
      **
      خوب شد که نديد فرزندت
      بين آن کوچه دست بر پهلو
      روضه خوان شد نگاه خونبارت
      کوچه، ديوار، لاله، در، پهلو
      **
      سر سپردي به خاک دلتنگي
      گوشه حجره قتلگاهت بود
      گريه گريه مصيبتي اعظم
      جاري از گوشه نگاهت بود
      **
      چه به روز دل تو آوردند
      که عطش شعله مي کشيد از جان
      ذکر لب هاي تشنه ات هر دم
      السلام عليک يا عطشان
      **
      آه با چشم غرق خون ديدي
      کربلا کربلا مصيبت بود
      هم نوا شد دل شکسته تو
      با سري که پر از جراحت بود:
      **
      بر سر نيزه هاي نامحرم
      لحظه لحظه چه بر سرت آمد
      واي از دست هاي سنگيني
      که به تکريم دخترت آمد
      **
      سنگ ها گرم بوسه از لب هات
      در همان کوچه در عبوري که ...
      چه شد اي سر بريده زينب
      سر در آوردي از تنوري که ...
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      
      طرحی زده تبسم تلخش را از منتهی الیه دو چشم شور
      بغض است در غریبی این لبخند، زهر است در تبسم این انگور
      
      می بوسد و برای چه می لرزد پیشانی ملیح ستایش ها
      ماه کنشت و دیر! مساء الخیر ، یا ثامن البدور صباح النور
      
      در هم شکسته سکر خراسان را رقصی که لهجه ی عربی دارد
      کل می کشد برای تو ملک طوس،  نی می زند برای تو نیشابور
      
      اینک تویی که آن سوی این ایوان لب بسته ای و رنگ نمی ریزی
      طرحی بزن که گوش شیاطین کر، پلکی بزن که چشم خدایان کور
      
      پلکی بزن، بریز ملاحت را... آهوی سرمه زار نگاهت را
      دارد غروب می کند این لبخند، انگار گریه می کند این انگور
      
      سید سلمان علوی
      
      *******************
      
      
      با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین
      آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین
      
      وسط کوچه همینکه بدنت لرزه گرفت
      ناگهان بال و پر روح الامین خورد زمین
      
      این چه زهری است که داری به خودت می پیچی
      گاه پشت کمرت گاه جبین خورد زمین
      
      از سر تو چه بگوییم؟ روی خاک افتاد
      از تن تو چه بگوییم؟ همین ... خورد زمین
      
      دگرت نیست توان تا که ز جا برخیزی
      ای که با تو همه ی دین مبین خورد زمین
      
      داشت می مرد اباصلت که چندین دفعه
      دید مولاش چه بی یار و معین خورد زمین
      
      زهر اول اثرش بر جگر مسموم است
      پهلویت سوخت که زانوت چنین خورد زمین
      
      پسرت تا ز مدینه به کنار تو رسید
      طاقتش کم شد و گریان و حزین خورد زمین
      
      به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است
      جد تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین
      
      
      جواد حیدری

      
       *******************
      
      
      شنیده ام که خودت در زمان پر زدنت
      بروی خاک رها گشت پیکر و بدنت
      
      هزار لاله روان شد ز گوشه دهنت
      غریب بودی و خون شد تمام پیرهنت
      
      ز سوز زهر اگرچه به خویش پیچیدی
      ولی زمان غــــــــروبت جواد را دیدی
      
      اگرچه جز پسرت کس نبود در بر تو?
      ولی ندید تنت را به خاک خواهر تو
      
      به زیر سم ستوران نرفت پیکر تو
      اسیر پنجه سرنیزه ها نشد سرتو
      
      حسین گفتم و قلبت شکست آفا جان
      به دل غبار محرم نشست آقا جان
      
      محمد علی بیابانی
      
      ********************
      

      در خاک می پیچد تنش را مرد غربت
      دارد در این حالت تماشا مرد غربت
      
      باید تماشا کرد و خون از چشم بارید
      دریا به دریا همنوا با مرد غربت
      
      هرم نفس هایش پر از تاثیر زهر ، است
      در آتش افتاده ست گویا مرد غربت
      
      او آب را پس میزند ای وای، ای وای
      در فکر عاشوراست آیا مرد غربت ؟
      
      یک شهر عاشق داردو سرگشته اما
      تنها تر از تنهاست اینجا مرد غربت
      
      دردانه ای بوی مدینه با خود آورد
      خوبست دیگر نیست تنها مرد غربت
      
      یک کهکشان راه است تا فهمیدن او
      هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت
      
      سید محمد بابامیری
      
      ********************
      

      
      انگور می خرند پذیرایی ات کنند
      مهمان جشن شوم یهودایی ات کنند
      
      شکر خدا که بر بدنت دشنه ای نخورد
      قسمت نبود حضرت یحیایی ات کنند
      
      این اشک شوق ماست که شکر خدا نشد
      نیزه سوار زخمی صحرایی ات کنند
      
      گل ریختند روی تنت ای غریب طوس
      تا در نگاه شهر تماشایی ات کنند
      
      بخشیده اند مهریه شان را زنان شهر
      تا گریه بر غریبی و تنهایی ات کنند
      
      وحید قاسمی
      
      ********************
      

      
      نگاه خيس قلم روي دفترم افتاد
      كنار حجره امامي رئوف جان مي داد
      
      تمام حجره پر از التهاب بود و سكوت
      نواي تشنه ي آب آب بود و سكوت
      
      جواد از سوي باب الجواد مي آيد
      و مادري شده محزون كنار او شايد
      
      نَفَس نَفَس زده در كوچه هاي باراني
      و همنوا شده با ناله ي خراساني
      
      خدا نكرده اگر ناگهان زمين مي خورد
      تمام كوچه پر از گرد وخاكِ طوفاني
      
      نگاه و صورت او سرخ، من نمي دانم
      كه جام زهر ، و يا دست سنگي ثاني ؟
      
      عبا به روي سرش آسماني از اندوه
      و حجره محفل روضه مكاني از اندوه
      
      چه قدر لحظه ي آخر گريزي از تب بود
      به فكر مقتل و خَدُّالتريب و زينب بود
      
      دوباره بي تب و تاب حضور دعبل شد
      دوباره روضه ي گودال مَحرم دل شد
      
      دلش به خاكِ كف حجره يادي ازغم كرد
      تمام صحن حسينيه را محرَّم كرد
      
      رئوف عشق و محبت حديث سلسله را
      به نقل از خود جبريل،وقف عالم كرد
      
      دلم نشسته به پاي نماز بارانت
      تمام شهر دلم را شبيه زمزم كرد
      
      غروب چشم پُرابرش،غروب عاشورا
      حسين بركفِ گودال خسته و تنها
      
      به روي پيكر او جايِ تير و سرنيزه
      سلام قاري قرآن،سرتو بر نيزه!
      
      علی پور زمان
      
      *******************

      
      شب هم به قدر دیدۀ تو، پر ستاره نیست
      دریای غصه های دلت را، کناره نیست
      
      گفتی به خادمت که درِ حجره را ببند
      یعنی برای تشنگیت، راه چاره نیست
      
       آقا شبیه مار گزیده، به خود مپیچ
      آهسته تر، مگر جگرت، پاره پاره نیست؟
      
       بهتر که خواهرت دم آخر نیامده
      این صحنه ها که قابل درک و نظاره نیست
      
       داری به یاد جدّ خودت گریه می کنی
      روضه بخوان که جای گریز و اشاره نیست
      
      تو روی خاکِ حجره ای و خاک بر سرم
      اما تنت اسیر هجوم سواره نیست
      
      محمد امین سبکبار

      
      *******************
      
      
      خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
      از شب مبهم این فتنه خبر می خواهد
      
      کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
      لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
      
      تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین
      رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد
      
      ای جگر گوشه که در حجره ی غم تنهایی
      زهر از جان تو انگار جگر می خواهد
      
      دل تو سوخته از درد به خود می پیچی
      لب خشکیده تو دیده تر می خواهد
      
      خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد
      پدرِ از نفس افتاده پسر می خواهد
      
      لحظه رفتن خود در نظرت می آمد
      روضه مرد غریبی که نفر می خواهد
      
      یاد آن حرف تو با ابن شبیب افتادم
      یاد آن دشنه که از جدّ تو سر می خواهد
      
      محمد امین سبکبار



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام رضا(ع) مهدی وحیدی
[ 10 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام رضا(ع)


       
      ناله اي بر لبم از فرط تقلا مانده
      سوختم از عطش و چشم به در وامانده
      
      باز دلتنگ جوادم كه در اين شهر غريب
      به دلم حسرت يك گفتن بابا مانده
      
      دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد
      به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده
      
      جان به لب مي شوم و كرب و بلا مي بينم
      كه لب كودكي از فرط عطش وا مانده
      
      مادرش چشم براه است كه آبش بدهند
      ولي از حرمله آنجا به تماشا مانده
      
      شعله ورمي شوم از زهر و حرم مي بينم
      كه در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده
      
      دختري مي دود و دامن او مي سوزد
      رد يك پنجه به رخسار مهش جا مانده
      
      اين طرف غارت و سيلي و نگاه بي شرم
      آن طرف بر سر نيزه سر سقا مانده
      
      حسن لطفی
      
      **********************
      
      
      ای که اعضای تو از زهر جفا می لرزد
      با زمین خوردن تو ارض خدا می لرزد
      
      بارها پا شدی و باز به خاک افتادی
      با زمین خوردن تو عرش خدامی لرزد
      
      به خدا ناله تو کی به مدینه برسد
      خواهرت تا شنود آه تو را می لرزد
      
      پسرت آمده و روی تو را می بوسد
      لحن غمبار جواد ابن رضا می لرزد
      
       جگرت سوزد و رویت به کبودی بزند
      پلک چشمان تو اینگونه چرا می لرزد
      
      به روی خاک ولی سینه تو سنگین نیست
      تا رسد روضه به صحن تو صدا می لرزد
      
      بی حیا، چکمه به پا، تیغ به دست آمده است
      چه شنیده است به گودال چرا می لرزد
      
      این جگر گوشه زهراست که بی یار شده
      وسط این همه سرنیزه گرفتار شده
      
      برگرفته از وبسایت دوستداران حاج منصور
      
      **********************
      
      
      مانند مادرت شده ای قد خمیده ای
      آقا چرا عبا به سر خود کشیده ای
      
       با درد کهنه ای به نظر راه می روی
       مانند مادرت چقدر راه می روی
      
       خونِ جگر به سینه به اجبار می دهی
       راهی نرفته! تکیه به دیوار می دهی
      
      داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند
       خواهر نداشتی که برایت به سر زند
      
       این جا مدینه نیست، چرا دل خوری شما
       در کوچه های طوس زمین می خوری چرا
      
       با «یاعلی» به زانوی خسته توان بده
       خاک لباس های خودت را تکان بده
      
       مقداری از عبای شما پاره شد، ولی...
       نیزه نزد کسی به تو از کینه ی علی
      
       این جا کسی به پیرهن تو نظر نداشت
       فکر و خیال گندم ری را به سر نداشت
      
      وحید قاسمی

      
      **********************
      
      
      زهر جفا نیلی نموده پیکر من
      یعنی رسیده لحظه های آخر من
      
      در بین حجره بر خودم می پیچم از درد
      این چه بلایی بود آمد بر سر من
      
      چشمم نمی بیند،زمین خوردم دوباره
      این ضعف بسیارم شده درد سر من
      
      درد کمر آخر امانم را بریده
      تازه شبیه تو شدم ای مادر من
      
      از روضه های تازیانه، میخ، سیلی
      آتش زبانه می کشد از باور من
      
      با هر نفس خون جگر می ریزد از لب
      آلاله می بارد کنار بستر من
      
      شکر خدا این جا نبوده تا ببیند
      این صحنه ی جان کندنم را خواهر من
      
      تصویری از گودال و تلّ زینبیه
      افتاده بین قاب چشمان تر من
      
      محمد فردوسی
      
      **********************
      
      
      آسمان زیر پرت بود زمین افتادی
      یک عبا روی سرت بود زمین افتادی
      
      نه صدای تو به گوش کسی آن روز رسید
      نه کسی دور و برت بود زمین افتادی
      
      صورتت خاکی و دستار و عبایت خاکی
      مادرت در نظرت بود زمین افتادی
      
      زهر از جان تو آقا جگرت را می خواست
      آتشی بر جگرت بود زمین افتادی
      
      ناله می کرد جوادت به سرش می زد آه
      اشک در چشم ترت بود زمین افتادی
      
      مثل یک مار گزیده به خودت پیچیدی
      خوب شد که پسرت بود زمین افتادی
      
      ولی افسوس به میدان دل خون برد حسین
      نیزه از پشت زدند و به زمین خورد حسین
      
      مسعود اصلانی
      
      **********************
      
      
      انگور سرخى سبز کرده دست و پایت را
      تغییر داده حالت حال و هوایت را
      
      اى خاکِ عالم بر سرم حالا که مى‏آیى
      از چه کشیدى بر سر و رویت عبایت را؟
      
      تو سعى خود را مى‏کنى و باز مى‏افتى
      این زهر خیلى ناتوان کرده است پایت را
      
      وقت زمین خوردن صدا در کوچه مى‏پیچد
      آرى شنیدند آسمانى‏ها صدایت را
      
      وقتى لبت خشکید و چشمت ناتوان‏تر شد
      در حجره‏ى در بسته دیدى کربلایت را
      
      در حجره‏اى افتاده‏اى و تشنگى دارى
      تو کربلاى دیگر در حال تکرارى
      
      قسمت نشد خواهر کنار پیکرت باشد
      بد شد، نشد امروز بالاى سرت باشد
      
      بد جور دارى روى خاک از درد مى‏پیچى
      اى واى اگر امروز روز آخَرت باشد
      
      حیف از سر تو نیست روى خاک افتاده؟
      باید سرت الآن به دست خواهرت باشد
      
      حالا غریبى را ببین دنبال تابوتت
      دختر ندارى لااقل دربدرت باشد
      
      وقتى شروع روضه‏هاى ما بیان توست
      خوب است پایانش بیان دیگرت باشد
      
      یابن شبیب آیا شهید بى کفن دیدى؟
      در لابلاى نیزه، پاره‏پاره تن دیدى
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      **********************
      
      
      انگور می دهند که قربانی ات کنند
      لازم نکرده دعوت مهمانی ات کنند
      
      صدها رواق در جگرت زهر باز کرد
      می خواستند آینه بندانی ات کنند
      
      هر شب تو بر غریبی خود گریه می کنی
      مردم اگر چه سجده ی سلطانی ات کنند
      
      تو نو به نو برای خودت گریه می کنی
      در صحن کهنه گر چه چراغانی ات کنند
      
      وقتی خدا غریبی ما را نگاه کرد
      فرمود تا حسین خراسانی ات کنند
      
      زن های طوس مثل زنان بنی اسد
      جمعند تا عزای پریشانی ات کنند
      
      معصومه را به همرهی خود کشانده ای
      تا قبله گاه زینب ایرانی ات کنند
      
      محمد سهرابی
      
      **********************
      
      
      نیلی ترین رنگ ها بر پیکرش بود
      معلوم بود امروز روز آخرش بود
      
      معلوم بود آقای ما را زهر دادند
      وقتی که می آمد عبایش بر سرش بود
      
      دستی به پهلوی پر از درد خویش داشت
      بر شانه دیوار دست دیگرش بود
      
      دختر ندارد تا که دستش را بگیرد
      پس لااقل ای کاش آنجا خواهرش بود
      
      پا شد خودش را جمع کرد اما زمین خورد
      این ضعف خیلی مایه درد سرش بود
      
      اصلاً زمین خوردن برای او طبیعی است
      از بس که دنبال صدای مادرش بود
      
      در حجره بی فرش خود افتاده بود و
      تصویری از گودال در چشم ترش بود
      
      می گفت یا جدا "چرا خاکت نکردند "
      حتی "کفن بر جسم صد چاکت نکردند "
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      **********************
      
      
      هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت
      ای هشتمین عزیز ،عزیز خدا نیفت
      
      میترسم آنکه در بریزد به پهلویت
      باشد ز پا بیفت ولی بی هوا نیفت
      
      کوچه به آل فاطمه خیری نداشته
      دیوار را بگیر و در این کوچه ها نیفت
      
      مردم میان شهر تماشات میکنند
      این بار را به خاطر زهرا بیا نیفت
      
      دامان هیچ کس به سرت سر نمی زند
      حالا که نیست خواهر تو پس زپا نیفت
      
      تکه حصیر خویش از این حجره جمع کن
      اما به یاد نیمه شب بوریا نیفت
      
      ای وای اگر به کرببلا بوریا نبود
      راهی برای دفن شه کربلا نبود
      
       علی اکبر لطیفیان
      
      **********************
      
      
      امشب کران درد دلم بی کران شده
      باران ابرهای غمم بی امان شده
      
      باز این دل از غریبیتان حرف می زند
      از غربتی که همدم آن یک جوان شده
      
      هم پای ناله های پر از سوز آخرت
      درّ گران ز چشم جوانت روان شده
      
      از بس که گریه کرده صدایش گرفته است
      از پا نشسته، خسته شده، نا توان شده
      
      رنگ از رخت پریده ، عرق کرده ای چرا ؟
      آقا مگر که موقع پروازتان شده ؟
      
      اینجا زمین کنار زمان گریه می کند
      گویا دوباره مادرتان روضه خوان شده
      
      از لا به لای مقتل در خون نشسته ات
      یک بیت روضه زمزمه ی عرشیان شده
      
      یک کربلا و یک تن بی سر کنار قبر
      یک بوریا کفن به تن آسمان شده
      
      وحید محمدی



موضوعات مرتبط: امام رضا(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام رضا(ع) مهدی وحیدی
[ 10 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد